حکایت رفاقت من با تو
حکایت " قهوه" ایست
که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم...
که با هر جرعه اش بسیار اندیشیدم
این طعم رو دوست دارم یا نه؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تموم شدنش را نداشتم!
و تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه میخواهم...حتی تلخ تلخ!!
.......
در این روزهای دلتنگیـــــــــــ..
یک فنجان قهوه داغ مهمان منی کنار پنجره
بخار گرفته دلت،وقت تنهایــــــــــ
نووش جانـــــــ...قهوه رفاقت من همیشه تازه دم اســــــــــت...
.......
تنهایی یعنی یه بغض کهنه…
یه چشم خیس…
یه موزیک لایت…
یه فنجون قهوه ی تلخ و حس یک هم نفســـــــــ….
......
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |